فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فافایی

چهارده ماهگی

    کی بود کی بود؟ یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک   غصه می خورد همیشه می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه   هر روز دارم آب می خورم تَر می شم ولی کوچیک تر می شم   رفتم پیشش نشستم براش یه خالی بستم   گفتم من هم اون قدیما غول بودم مثل تو خنگول بودم   کوچیک شدم که با تو بازی کنم سُرت بدم سُرسُره بازی کنم   عزیزم چهارده ماهه شدنت مبارک   ...
10 آبان 1391

زمین خوردن مامان و فافا

     سلام به دخمل گلم. عکسی که میبینی چند روز پیش که خونه بابا بزرگ بودیم ازت گرفتم. ده دقیقه بعد گرفتن  عکسا یه اتفاق بد واسه من و شما افتاد. پشت سرت کنار اون درخت یه تاب هست.شما همش میگفتی تاب تا... رفتیم پیش تاب تاب .یه کم موندیم.موقع برگشتن چون تازه بارون اومده بود و پله خیس بود مامانی روی پله خورد زمین.اصلا نفهمیدم چطور افتادیم. با صدای بلند گریه میکردی.صورتت طرف من نبود میترسیدم نگاهت کنم. صورت قشنگت خورده بود به دیوار کنار باغچه.پیشونیت یه کم زخم شده بود. زیر چشمت هم کبود.از دماغت هم یه خورده خون اومد. خودم هیچ دردی رو حس نمیکردم تا اینکه شما آروم شدی. ...
8 آبان 1391

این روزهای فاطمه

سلام به دخمل ناز و شیطونم بعد چند روز باز اومدم از شیرینکاریهات بنویسم مامان به قربونت این روزا واقعا شیطون شدی ها از صبح ساعت 7 یا نهایتش 8 بیدار میشی و شروع میکنی به خرابکاری من هم باید یکسره دنبالت باشم که خدایی نکرده بلایی سر خودت نیاری قبلا در کابینتارو با چسب میبستم ولی حالا یاد گرفتی با انگشتای کوچولوت بازشون میکنی.دیشب قندونو از روی اپن برداشته بودی و داشتی قنداشو رو زمین میریختی که بابا مچتو گرفت.از دو شب پیش بگم که من داشتم یه خیاطی کوچولو میکردم مثلا قیچی رو از دست شما گذاشته بودم زیر فرش که نمیدونم چه جوری درش آورده بودی . وقتی ازت گرفتمش دستم خونی شد فک کردم ...
4 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فافایی می باشد